ازبیخ عرب
مردکی دیدم هراسان می رود
همچو قرقی در خیابان می دود
مثل اینکه گرگ دنبال اوست
یا سرببریده با خود می برد
آشنایی راه وی را سد نمود
گفت اورا بعد اکرام و درود
ازچه رو این سان شتابانی بگو
ازچه می لرزد تورا این تار و پود
گفت می خواهم، خدا خواهد اگر
آتش جنگی نگردد شعله ور
لحظه ای غفلت اگر حاصل شود
جنگ سختی می شود دارد خطر
پاسخش داد اینکه بهر کار نیک
می دوی اینسان موفق باش و لیک
بنده هم حتما دراین کار ثواب
با تو هستم از همین حالا شریک
گفتش آن مردک برای دفع شر
مرحمت در حق من داری اگر
از سر راهم برو تا بگذرم
یک نگاهی کن تو بر این دور و بر
آنکه می بینی چنان میر غضب
می دود دنبال من، دارد طلب
مبلغی از یک دو سالی پیش ازین
از منی که گشته ام از بیخ عرب
راه او را یار من بر او ببند
تا نباشد جنگی و چونی و چند